مدتیه که سربال هیولا با کارگردانی مهران مدیری از شبکه نمایش خانگی در حال پخش هست .
داستان این سریال حکایت معلمی هست که در طول زندگی و به پیروی از اجدادش سعی کرده با سادگی و صداقت و البته شرافت زندگی کنه و از خیلی از امتیازها و رانت ها به خاطر جلوگیری از آلوده شدن و زیر سوال رفتن شرافتش دوری کنه . اما نیازهای مالی و گرفتاریهای زندگی با اخلاق ، او را واردار کرد که کم کم پا روی شرافت و وجدانش بگذاره و از مسیر زندگی اخلاقی و سالم خارج بشه و در باتلاق بی شرافتی فرو بره . اگرچه زبان و موقعیتهای سریال با زبان طنز به بیان این مساله میپردازه که آدمها با چه قیمتی حاضرند چشم به روی وجدانشون ببندند و برای ارضای منفعت شخصیشون پا روی حق و حقوق دیگران بگذارند .
اما این حکایت تلخ میتونه در مورد هرکدام از ما اتفاق بیافته و ما صرف نظر از شرایط و ادعایی که داریم بعضاً آمادگی بله گفتن به پیشنهادهای سوء استفاده از موقعیتها ، ارتباطات و امکاناتی که در اختیارمون قرار میگیره را داریم . در جامعه ای که این احساس وجود داره که رسیدن به ثروت و قدرت بیشتر از آنکه نیازمند سعی و تلاش باشه مستلزم داشتن پارتی و وصل شدن به دیگران هست و خیلی راحت میشه پله های ترقی رو به سرعت و بی زحمت طی کرد طبیعتا آمادگی ذهنی برای زیر پا گذاشتن وجدان و اخلاق و قانون وجود داره و ارزش شرافت و صداقت کم رنگ و کم رنگ تر میشه . در این جامعه زندگی با ارزشها سخت تر میشه و آدمها به جای اینکه فارغ از شرایط بیرونی و بر اساس ارزشهای مورد اعتقادشون زندگی کنند نگاه به شرایط بیرونی میکنند و به این ترتیب عمدتا منفعتی که نصیبشون میشه تعیین میکنه چطور تصمیم بگیرند و عمل کنند . نه اعتقادات و اصول ارزشی آنها .
خلاصه اینکه این هیولای بیشرافتی در کمین همه ماست و به قول هیرم اسمیت در کتاب مدیریت خویشتن اگه تکلیف خودمون رو با ارزشهای مهم در زندگی مون روشن نکنیم ، این امکان وجود داره که در موقعیتهای مهم تصمیم گیری بلغزیم و دچار تردید بشیم و انتخاب درستی نکنیم و وجدان و شرافت رو زیر پا بگذاریم .